نوشته شده توسط : محبوب

حتما تا حالا شده یه ادمه پولدارو ببینی چطوری درموردش فکر می کنی؟ چطوری باهاش برخورد می کنی؟ از اون ادمایی هستی که وقتی دیدی سریع ازش متنفر میشی و تو دلت بهش بد و بیراه میگی انگار که ارث باباتو خورده؟ پیش خودت فکر میکنی این از اون دخترای پولدار لوس و از خود راضی ست و به قول بعضی از دوستام خونش به ما نمی خوره و دست دوستی شو پس میزنی... یا بر عکس از اون ادمای هستی که وقتی یه دختر پولدار دیدی که با ماشینش میاد دانشگاه سریع چشمات برق میزنه و میری جلو واسه چاپلوسیو مخ زدنش که شاید قاپشو بدزدی و به قولی بارتو ببندی و تا صد سال دیگه به لطف این دوست پولدار زندگیت تامین بشه...غافل از اینکه اون دختر بیچاره دنبال یه دوست واقعی و یه اشنای صمیمی میگرده کسی که فقط اونو واسه خودش بخواد نه تیپ و لباسش و پول باباش یا ماشین مدل بالاش...کاش نگاه مون روعوض کنیم تا یه کسی مثل من مجبور نشه چند تا ایستگاه رو با اتوبوس بره دانشگاه که بقیه نفهمن باباش ...داره تا نفهمن که اگه تو دانشگاه نمره خوب می گیره و استادا بهش توجه می کنن به خاطر افکار و عقایدشه نه پول باباش ...تا اگه کسی باهاش دوست میشه به خاطر خودشه نه ظاهر و ماشینش...

 

 

پ. ن:به هیچ وجه قصد پز دادن و کلاس گذاشتن نداشتم فقط دیگه خسته شدم شما بگین گناه من چیه و من باید چیکار کنم ؟؟؟



:: بازدید از این مطلب : 223
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محبوب

ما که نفهمیدیم بچه ایم یا بزرگ شدیم . اگه بزرگ شدیم پس چرا دندونا مون نمی یوفته ؟

چرا کسی بهمون نمیگه شعر بخون تا با خوندن یه توپ دارم قل قلیه هزار تا تحسین و آفرین بشنویم ؟ چرا با کشیدن چند تا خط خطی یا نقاشی به هیجان نمیا یم ؟  و چرا شبها بدون قصه و لالایی خوابمون می بره . . .

 

 کاش هنوز بچه بودیم   کاش هنوز هم خنده هامون از ته دل بود  کاش گریه هامون با یک شکلات  تموم می شد . اگه هنوز هم بچه بودیم دستمون به دستگیره در نمی رسید  اما  حالا باید درها ر و باز کنیم  همیشه کلید داشته باشیم و حواسمون باشه که پشت سرمون نبندیمشون . آخ  اگه  هنوز  بچه  بودیم . . .

و اگر بزرگ شدیم چرا هنوز بهمون میگن بچه ای ؟ اما کا ش هنوز بچه بودیم   آرزوها مون عروسک بود . لحظه های بدمون این بود که چرا لباس اون از ما ل من  خو شکل تره ؟ اگه بهمون می گفتن (سختی ) فکر می کردیم  یک جور بازیه  و اگه می گفتن (حقیقت)    تو رو یا ها مون  تو  خیالامون دنبالش  می گشتیم و تنها دغدغمون این بود که چی نقاشی کنیم .



:: بازدید از این مطلب : 220
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد