ما که نفهمیدیم بچه ایم یا بزرگ شدیم . اگه بزرگ شدیم پس چرا دندونا مون نمی یوفته ؟
چرا کسی بهمون نمیگه شعر بخون تا با خوندن یه توپ دارم قل قلیه هزار تا تحسین و آفرین بشنویم ؟ چرا با کشیدن چند تا خط خطی یا نقاشی به هیجان نمیا یم ؟ و چرا شبها بدون قصه و لالایی خوابمون می بره . . .
کاش هنوز بچه بودیم کاش هنوز هم خنده هامون از ته دل بود کاش گریه هامون با یک شکلات تموم می شد . اگه هنوز هم بچه بودیم دستمون به دستگیره در نمی رسید اما حالا باید درها ر و باز کنیم همیشه کلید داشته باشیم و حواسمون باشه که پشت سرمون نبندیمشون . آخ اگه هنوز بچه بودیم . . .
و اگر بزرگ شدیم چرا هنوز بهمون میگن بچه ای ؟ اما کا ش هنوز بچه بودیم آرزوها مون عروسک بود . لحظه های بدمون این بود که چرا لباس اون از ما ل من خو شکل تره ؟ اگه بهمون می گفتن (سختی ) فکر می کردیم یک جور بازیه و اگه می گفتن (حقیقت) تو رو یا ها مون تو خیالامون دنبالش می گشتیم و تنها دغدغمون این بود که چی نقاشی کنیم .
:: بازدید از این مطلب : 223
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0